loading...
علویان هرات
صلوات بر محمد وال محمد دل را جلا می دهد


ali بازدید : 45 نظرات (0)

علامه طبرسى صاحب كتاب احتجاج ، از عبداللّه بن عبدالرّحمان بن عوف نقل مى كند كه گفت : عمر بن خطّاب دامن خود را محكم بست و در مدينه گردش مى كرد و فرياد مى زد: مردم با ابوبكر بيعت كردند، بشتابيد براى بيعت كردن با ابوبكر، مردم ناگزير به سوى ابوبكر روانه شده و با او بيعت كردند، عمر اطلاع يافت كه گروهى در خانه هاى خود مخفى شده اند، همراه جماعت خود به آنها يورش برده و آنها را در مسجد حاضر مى كرد، و آنها بيعت مى كردند.
 چند روزى از اين جريان گذشت ، آنگاه عمر همراه جماعت بسيار به در خانه حضرت على (ع ) آمد، و از آن حضرت خواست كه از خانه (براى بيعت با ابوبكر) بيرون بيايد.
 حضرت على (ع ) امتناع ورزيد.
 عمر، هيزم و آتش طلبيد و گفت :
 و الذى نفس عمر بيده ليخرجنّ او لاحرقنه على ما فيه  .
(سوگند به خداوندى كه جان در دست او است ، يا بايد على (ع ) از خانه بيرون آيد، يا خانه را با اهلش به آتش مى كشم )(133)
 بعضى از حاضران به عمر گفتند: (در اين خانه ، حضرت فاطمه (س ) دختر رسول خدا (ص ) و همچنين فرزندان پيامبر (ص ) (حسن (ع ) و حسين (ع ) و آثار رسول خدا (ص ) هستند).
 مردم به عمر اعتراض كردند، وقتى كه عمر زمينه را چنان ديد، به آنها گفت : (شما چه فكر مى كنيد؟ آيا تصور مى كنيد كه من چنين كارى انجام دهم ؟ قصد من ترساندن بود نه سوزاندن ).
 امام على (ع ) پيام داد كه ممكن نيست من از خانه بيرون بيايم ، زيرا من مشغول جمع آورى و تنظيم قرآن هستم كه شما آن را به پشت سر خود افكنده ايد، و دلبستگى به دنيا شما را به خود سرگرم ساخت ، و من سوگند ياد كرده ام كه از خانه ام بيرون نيايم و عبا بر دوش نيفكنم تا قرآن را جمع و تنظيم كنم .
 در اين هنگام فاطمه (س ) دختر رسول خدا (ص ) از خانه بيرون آمد و در كنار در خانه در برابر جمعيت ايستاد و فرمود:
(من قومى را نمى شناسم كه مثل شما بدمحضر (و بد برخورد) باشند، جنازه رسول خدا (ص ) را در دست ما رها كرديد، و امر خود را بين خود بريديد، (و مساءله رهبرى را نزد خودتان بدون مشورت با ما پايان داديد) پس با ما مشورت نكرديد، حق ما را ناديده گرفتيد، گويا اصلا به جريان (روز غدير) آگاهى نداريد، و سوگند به خدا، رسول خدا (ص ) در آن روز، دوستى و ولايت على (ع ) را از مردم عهد گرفت ، تا اميد شما را از دستيابى به مقام رهبرى قطع كند، ولى شما رشته هاى پيوند خود با پيامبرتان را بريديد

ali بازدید : 48 نظرات (0)

نگرشى كوتاه به فدك

فدك روستائى است كه در فاصله دو يا سه روز طى مسافت از مدينه قرار دارد، داراى چشمه آب و درختان خرماى فراوانى است ، فدك از آن يهود بود، و خداوند آن را از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قرار داد، زيرا سرزمينى كه مردم آن بدون جنگ تسليم شوند. اگر اسلام اختيار كنند، زمين هاى آنان به خود آنان تعلق دارد، و اگر مسلمان نشوند، و قرارداد صلح را به امضاء رسانند، همه زمين هاى آنان ، و يا بخشى از آن طبق قرداد از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواهد بود.
ابن اسحق : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از كار جنگ خيبر فراغت يافت ، خداوند در دل هاى مردم فدك ترس و وحشت ايجاد كرد، نمايندگانى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اعزام داشتند. و نصف سرزمين فدك را با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مصالحه نمودند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز قرداد صلح را پذيرفت ، و به اين گونه فدك به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انتقال يافت ، زيرا بدون جنگ و لشكركشى اين پيروزى بدست آمد.
(1003)
طبرى مى نويسد: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تمامى اموال و دژهاى خيبر را تصرف كرد، دو قلعه بنام هاى (وطيح ) و (سلام )(1004) باقى ماند، كه يهود خيبر در آن پناه گرفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر دو قلعه را محاصره كرد، يهود دانستند كه همگى نابود خواهند شد، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواستند، با آنان كارى نداشته باشد و آنان را اخراج كند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز از آنان پذيرفت ، و چون طبق اين قرارداد از قلعه هاى خود بيرون آمدند، پيشنهاد دادند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اموالشان را به دو نصف تقسيم كند، مشروط بر اينكه هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بخواهد، آنان را براند، و گفتند نظر به اين كه ما به كشاورزى اين سرزمين آگاهى بيشترى داريم ، اين سرزمين به ما واگذار شود تا ما آن را از قرار 50 بكاريم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز پذيرفت .
مردم فدك نيز چون از اين قرارداد آگاه شدند، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواستند با آنان نيز همين معامله را انجام دهد، و به اين گونه خيبر از آن مسلمين و فدك از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گرديد، زيرا در مورد فدك جنگ و لشكركشى صورت نگرفته بود.(1005)
ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى گويد:.........

ali بازدید : 51 نظرات (0)

 


داستان به آتش كشيدن ، و يا تهديد به آن ، مسئله اى است كه از ديرزمان اذهان مسلمين را به خود مشغول داشته است كه آيا امكان دارد مسلمين صدر اسلام چنين عملى را در مورد دخت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه اين همه احاديث در فضائل او از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده اند، به اجرا در آوردند؟ و يا نه حداقل چنين تهديدى را روا دارند، و اينجانب در اين رساله درصدد تحقيق آن نيستم ، فقط يكى دو مورد از اقوال علماى اهل سنت را در اين مورد بيان مى دارم ، و از خود هيچ گونه اظهارنظرى نمى نمايم : ابن ابى الحديد، از علماى حنفى مذهب اعتزال گويد:

اما داستان به آتش كشيدن (خانه فاطمه عليهاالسلام ) و امور دردناك ديگر، و نيز آنكه گويد: على عليه السلام را دستگير نموده و در حالى كه مردم گردش جمع شده بودند، عمامه به گردنش افكنده و او را كشان كشان مى بردند، بسيار بعيد است كه چنين كارى انجام داده باشند، اينها رواياتى هستند كه فقط شيعه آن را بيان داشته اند، گرچه گروهى از اهل حديث نيز، همانند آن را بيان داشته اند، كه ما آن را بيان مى كنيم .(994)
و در چند صفحه بعد ابن ابى الحديد، از احمد بن عبدالعزيز جوهرى در كتاب (سقيفه ) نقل كرده گويد:
چون با ابوبكر بيعت شد، زبير و مقداد در معيت گروهى ، نزد على عليه السلام رفت و آمد نموده ، (در حالى كه على عليه السلام در خانه فاطمه عليهاالسلام بود) و با يكديگر درباره مسائل روز به مشورت مى نشستند، و يكديگر را در جريان حوادث قرار مى دادند.
عمر به نزد فاطمه عليهاالسلام آمد، و گفت : اى دخت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ يك از مردم را به اندازه پدرت دوست نداريم ، و پس از او هيچ كس را به اندازه تو دوست نداريم ، و به خدا سوگند هيچ يك از اين مسائل مانع نمى شود كه اگر همچنان اين گروه در خانه تو جمع شوند، دستور ندهم كه خانه را بر آنان به آتش نكشم ....(995)
جوهرى گويد: عمر به همراه گروهى از انصار و تعدادى اندكى از مهاجرين به خانه فاطمه عليهاالسلام آمد و گفت :
سوگند به آنكه جان عمر در اختيار اوست ، براى بيعت با ابى بكر از خانه خارج شويد، و يا اينكه خانه را بر شما به آتش خواهم كشيد. زبير با شمشير كشيده از خانه خارج گرديد، زياد بن لبيد انصارى و مرد ديگرى با او گلاويز شد، و شمشير از دست زبير افتاد، عمر شمشير را گرفت و به سنگ كوبيد، و در حالى كه گريبان آنان را گرفته ، به زور آنان را مى برد تا اينكه با ابوبكر بيعت كردند.
و ابوبكر جوهرى در روايت ديگر، داستان را مشروح تر بيان داشته گويد:
ابوبكر به عمر گفت : خالد بن وليد كجاست ؟ عمر گفت : او در اينجاست ، پس ابوبكر گفت : برويد على عليه السلام و زبير را بياوريد، سپس عمر وارد منزل گرديد، و خالد، بيرون در منتظر ماند، عمر به زبير گفت : اين شمشير براى چيست ؟ گفت : آن را براى بيعت با على عليه السلام آماده نموده ام ، گويد: و مردم زيادى درون خانه بودند، از آن جمله مقداد بن اسود، و همه بنى هاشم ، پس عمر شمشير را از دست زبير، بيرون كشيد، و آن را به سنگى كه در درون خانه قرار داشت كوبيد و آن را شكست ، پس از آن دست زبير را گرفت و او را به پا داشت ، سپس او را هل داد و از خانه بيرون راند و به خالد گفت او را نگه دار، خالد به همراه گروه زيادى كه ابوبكر براى حفاظت فرستاده بود، حضور داشتند، دوباره عمر وارد منزل گرديد و به على عليه السلام گفت : برخيز و بيعت كن و على عليه السلام خوددارى ورزيد، عمر دست او را گرفت ، و گفت : برخيز، و او امتناع ورزيد، و او همانند زبير با على عليه السلام رفتار كرد، و خالد زبير و على عليه السلام را نگه داشت ، و آنگاه عمر و همراهان آنها را به زور(996) بردند، در حالى كه خيابانهاى مدينه مملو از مردم بود، و همگى تماشا مى كردند، چون فاطمه عليهاالسلام اين منظره را مشاهده نمود فرياد كرد و ناليد، و بسيارى از زنان بنى هاشم ، و زنان ديگر فاطمه عليهاالسلام را گرفته بودند، او به در خانه خود آمد و فرياد برآورد: اى ابوبكر چه زود اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مورد هجوم قرار داديد، به خدا سوگند با عمر سخن نمى گويم تا هنگامى كه با خداى خود ملاقات كنم .(997)
و ابوبكر از اينكه به خانه فاطمه عليهاالسلام هجوم برده است ، اظهار تاءسف كرد و مى گفت : اى كاش به خانه فاطمه عليهاالسلام هجوم نمى بردم گرچه اعلان جنگ مى نمود.(998)
در آخر عمر مى گفت : اى كاش سه چيز را كه انجام دادم ، انجام نمى دادم ، حرمت خانه فاطمه عليهاالسلام را نگه مى داشتم ، گرچه براى جنگ با من آن را بسته بودند و كاش ...(999)
و قاضى القضاة معتزلى درصدد دفاع بر آمده گويد:
و اما داستان آتش زدن ، در صورتى كه صحت داشته باشد، هيچ گونه ايراد و اشكالى متوجه عمر نمى نمايد، زيرا او مى تواند هر كه را از بيعت امتناع ورزد، و بخواهد در ميان مسلمين اختلاف ايجاد كند، تهديد نمايد، اما اين مطلب ثابت نشده است .
پايان سخن قاضى القضاة .(1000)
و قاضى القضاة حديث زدن عمر، فاطمه عليهاالسلام را با تازيانه ، طبق نقل ابوعلى (ره ) تكذيب مى كند، و در واقع خود درصدد تكذيب آن بر آمد، در حاليكه از تهديد به آتش ، و يا به آتش كشيدن ، دفاع نكرده و آن را امرى جايز مى داند.(1001)
سيد مرتضى (ره ) در اين رابطه گويد:
در مورد حديث سوزاندن ، ما پيش از اين بيان داشتيم كه غير از شيعه نيز آن را روايت نموده است . و اين كه قاضى القضاة گويد: (جايز است سوزاندن خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام اين سؤ ال مطرح است كه ) چگونه سوزاندن خانه على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام جايز است ؟ و آيا در اين مورد عذر قابل توجيهى وجود دارد؟ و آيا على عليه السلام و اصحابش بر خلاف اجماع و مسلمانان حركت كنند، اگر اجماعى ثابت شده باشد؟ در حاليكه در صورت مخالفت على عليه السلام به تنهايى هرگز اجماعى صورت نپذيرد، چه رسد به اينكه گروهى موافق و همراه على عليه السلام باشند، و ديگر اين كه چه فرقى بين تهديد به آتش زدن ، و زدن فاطمه عليهاالسلام به دليل ياد شده دارد؟ زيرا سوزاندن منازل ، وحشتناك تر از زدن يك و يا دو تازيانه است ، بنابراين دليلى ندارد كه نامبرده ، حديث را انكار و احراق را جايز بداند


994- شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 21.
995- همان مدرك ، ص 45.
996- حضرت در اين رابطه سخنى دارد كه در فصل سيزدهم گذشت .
997- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6 ص 48.
998- همان مدرك ، ج 6 ص 51.
999- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 353.
1000- شافى سيد مرتضى (ره )، ص 234 و 235 به نقل شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16 ص ‍ 272.
1001- همان مدرك ، ص 271.
1002- شافى سيد مرتضى (ره ) ص 283.
ali بازدید : 45 نظرات (0)

عمرو بن حمق يكى از ياران مخلص و دوستان صميمى امير مؤ منان على (ع ) است ، در جنگ صفين كه جنگ سختى بين سپاه على (ع ) با لشكر معاويه بود، به على (ع ) عرض كرد: (ما به خاطر تحصيل مال و يا خويشاوندى ، با تو بيعت نكرده ايم ، بلكه بيعت ما با تو بر اساس پنج چيز است :
1 - تو پسر عموى رسول خدا(ص ) هستى 2 - تو داماد آن حضرت و همسر حضرت زهرا(س ) هستى 3 - تو پدر دو فرزند رسول خدا مى باشى 4 - تو نخستين فردى هستى كه به پيامبر(ص ) ايمان آوردى 5 - تو بزرگ ترين مرد از مجاهدان اسلام بوده و سهم تو در جهاد با كفار، از همه بيشتر است .
بنابراين اگر فرمان دهى تا كوه را از جاى بركنيم ، و دريا را از آب تهى سازيم تا جان بر تن داريم سر از فرمان تو برنتابيم و دوستانت را يارى نموده و با دشمنانت ، دشمن مى باشيم ).
امير مؤ منان (ع ) براى اين دوست مخلص خود چنين دعا كرد:
(اللهم نور قلبه بالتقوى و اهده الى صراط مستقيم :)
(خداوندا! قلب او را به تقوى و پاكى منور گردان و به راه راست هدايتش ‍ كن ).
سپس فرمود: (اى (عمرو!) كاش صد تن در لشكر من مانند تو وجود داشت .).(۱)
عمرو بن حمق سرانجام به دستور معاويه به شهادت رسيد و سرش را از بدن جدا كردند و به نيزه زدند و براى همسرش آمنه كه در زندان بود فرستادند.
امير مؤ منان على (ع ) روزى به او فرمود: (تو را بعد از من مى كشند، و سرت را از تن جدا كرده و مى گردانند و اين سر، نخستين سرى است كه در تاريخ اسلام ، از جايى به جاى ديگر منتقل مى شود، واى بر قاتل تو).(۲)
همان گونه كه على (ع ) خبر داده بود، واقع شد، و (عمرو) با اين كه مى دانست به دشوارى هاى بسيار گرفتار مى شود، با كمال قدرت و صلابت به راه خود ادامه داد و لحظه اى از خط على (ع ) خارج نشد، و دعاى على (ع ) در وجود او ديده مى شد، او هم دلى پاك و نورانى داشت و هم تا دم مرگ ، در راه راست گام برداشت .

۱-ناسخ التواريخ حضرت على (ع )، ج 1، ص 384.
2 - سفينه البحار، ج 2، ص 384.
ali بازدید : 63 نظرات (0)

امام حسين (ع ) مى فرمايد:(روزى پيش على (ع ) نشسته بوديم و در آن جا درخت انار خشكى بود. عده اى از دشمنان حضرت وارد شدند كه در بين آنها از دوستداران او نيز بودند. آنان به حضرت ، سلام كردند و امام فرمود:(بنشينيد).
سپس فرمود:(امروز به شما معجزه اى نشان مى دهم كه مثل مائده در ميان بنى اسرائيل باشد). آن گاه فرمود:(به درخت نگاه كنيد). درخت خشكى بود كه ناگهان آب بر شاخه هايش جريان پيدا كرد و سبز شد و برگ آورد و ميوه هايش تا بالاى سر ما آمد.
سپس رو كرد به ما كه ما از دوستدارانش بوديم ، گفت : دستتان را دراز كنيد و از ميوه ها بچينيد و بخوريد. و ما نيز دست هاى خود را دراز كرديم و از انارها چيديم و خورديم . تا آن زمان ميوه اى به خوشمزگى آن نخورده بوديم . سپس به كسانى كه او را دشمن مى داشتند رو كردند و فرمود:(بچينيد و بخوريد).
اما آنان وقتى كه دستشان را بالا بردند، انار بالا رفت و هيچ يك از آنها نتوانستند حتى يك انار بچيند! گفتند: يا اميرالمؤ منين ! چرا دست آنها رسيد ولى دست ما نرسيد؟
فرمود: (بهشت نيز همين طور است ، فقط دست دوستان ما به نعمت هاى بهشتى مى رسد، نه دست دشمنان ما).
آنان وقتى از منزل خارج شدند، گفتند: اين از سحر على بن ابى طالب ، كم است .
سلمان گفت : چه مى گوييد؟ سحر است يا شما نمى بينيد؟

بحار 41/249، حديث 4


درباره ما
Profile Pic
سلام . در این وب ساده تحقیقی سعی میکنم انچه مربوط به دفاع از راه حق و صراط مستقیم است ارائه دهم . هیچ خصومت و کینه عامیانه با برادران اهل سنت ندارم و سعی میکنم از راه منطق و دلیل مخاطبان محترم را از خدمات علمی این وب بهرمند کنم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آمريكائي ها در افغانستان چه چيزي را دنبال ميكنند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 40
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 38
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 38
  • بازدید سال : 126
  • بازدید کلی : 9,125
  • کدهای اختصاصی
    ------------------ ----------------
    --------------- = --