loading...
علویان هرات
صلوات بر محمد وال محمد دل را جلا می دهد


ali بازدید : 72 نظرات (0)
ررسی دیدگاه ابوحنیفه درباره اهل بیت(علیهم السلام) و مرجعیت دینی ایشان و نسبت سنجی بین اندیشه های کلامی و مکتب فقهی وی با مکتب اهل بیت(علیهم السلام) است. به نظر می رسد که نه حنفیان دیدگاه ابوحنیفه را در مورد اهل بیت(علیهم السلام) به خوبی باز شناخته اند و نه در برخی منابع شیعی نگاه وی به اهل بیت(علیهم السلام) به صورت مناسب نمایانده شده است. امید آن است که با بازنمایی دیدگاه ابوحنیفه در مورد موضوع فوق، این تحقیق بتواند به تقریب بین پیروان این دو مذهب بزرگ، کمک درخوری نماید. ضرورت و اهمیت تقریب بین مذاهب اسلامی می طلبد که در حد امکان، نگاههای کینه آلود و منفی پیروان یک مذهب به رهبران و پیروان سایر مذاهب، در پرتو نمایاندن برخی واقعیات تصحیح شود. در این میان، تصحیح نگاه حنفیان به اهل بیت(علیهم السلام) و تشیع و نیز تصحیح نگاه شیعیان به ابوحنیفه از اهمیت بالایی برخوردار است و تقریب بین دو مذهب تشیع امامی و حنفی تقریب بین اکثریت مسلمانان خواهد بود. 1. تشیع در عصر ابوحنیفه در قرون اولیه تاریخ اسلام، به ویژه در عصر ابوحنیفه، گروههای متعددی به عنوان شیعه شناخته می شدند. در این عرصه برخی صرفاً به دلیل دوستی اهل بیت(علیهم السلام) و نقل فضایل ایشان شیعه نامیده می شدند که از آنان به عنوان «شیعه محب» یاد می شود.5 برخی دیگر نیز به برتری خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای خلافت اعتقاد داشتند و امام علی(علیه السلام) را برتر از عثمان و گاه مقدم بر عمر و ابوبکر می دانستند؛ ضمن آنکه خلافت خلفای راشده را به همان ترتیب واقع شده پذیرفته بودند. این گروه که از آن به عنوان «تشیع سیاسی»، «عراقی» یا «شامی» یاد می شود، اکثریت تشیع را در کوفه آن روز که محل نشو و نمای ابوحنیفه بود، تشکیل می دادند.6 دسته ای نیز با عنوان «شیعه معتزلی» شناخته می شدند7 که در واقع جزو همان دسته تشیع سیاسی به شمار می آمدند، اما به لحاظ کلامی به مکتب اعتزال وابسته بودند و در فقه نیز پیرو ابوحنیفه بودند. در واقع بیشتر شیعیان سیاسی را همین معتزلیان حنفی تشکیل می دادند. افراد قابل توجهی هم بودند که فراتر از اینها به مرجعیت دینی تمام و کمال اهل بیت(علیهم السلام) باور داشتند و معتقد بودند که مرجعیت دینی، علمی و سیاسی جامعه منحصر به ایشان است. این دسته که سابقه آن به زمان خود پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می رسد، تا زمان صادقین(علیهما السلام) هم نسبتاً در اقلیت بودند و هم گاه به خاطر جو خفقان دوران حکومت بنی امیه، از تمامی جوانب اعتقادی و شرعی مکتب اهل بیت(علیهم السلام) آگاهی درست و کاملی نداشتند. فعالیتهای فرهنگی صادقین(علیهما السلام) تأثیر اساسی در رشد فرهنگی و عقیدتی ایشان بر جای گذاشت.8 نمایندگان امروزی این دسته، سه گروه شیعه امامی (اثنا عشری)، زیدی و اسماعیلی هستند. علاوه بر دسته های فوق، در عصر ابوحنیفه گروههای غالی نیز حضور چشمگیری داشتند که علی رغم مبارزه جدی ائمه اهل بیت(علیهم السلام) و شیعیان راستین با این گروه، وجود این جریان منحرف تأثیرات بسیار منفی در جامعه شیعی بر جای گذاشت و مخالفان شیعه با یکسان انگاری غلو و تشیع، انواع اتهامات را بر شیعیان وارد نمودند.9 2. مقایسه اندیشه های کلامی ابوحنیفه با مکتب اهل بیت(علیهم السلام) خود ابوحنیفه را به صورت دقیق نمی توان در قالب یک مذهب کلامی یا دارای مکتب نظام یافته و منسجم در کلام دانست، اما وی الهام بخش مکاتب مختلف کلامی بوده وآثار متعدد با نظامهای فکری گوناگون بدو منسوب گشته است. به صورت عمده، نظامهای اعتقادی منسوب به ابوحنیفه را می توان در دو مکتب طبقه بندی نمود: 1. مکتب کلامی و عدل گرای حنفی 2. مکتب حنفی اهل سنت و جماعت. به جای آن دسته از شاگردان ابوحنیفه که در عراق همت خود را ترویج فقه ابوحنیفه قرار دادند، گروه دیگری با رویکرد کلامی و عدل گرا، او را به عنوان یک متفکر دینی در کلام مطرح ساختند. عقاید این حنفیانِ مخالف اصحاب حدیث، در مشرق و به ویژه بلخ شکوفا گردید. علاوه بر حماد، فرزند ابوحنیفه، ابومطیع بلخی (قاضی بلخ)، سلم بن سالم بلخی و ابومقاتل بلخی از این دسته اند.10 خراسانیان که در زمان ابوحنیفه از مهم ترین دوستداران و مراجعان او بودند، پس از درگذشت وی همچنان وفاداری خود را حفظ کردند. بلخ چون کانون عاشقان و پیروان ابوحنیفه بود، از سوی اهل حدیث «مرجی آباد» خوانده می شد.11 در میانه سده سوم قمری، در خراسان از سوی همین حنفیان ملقب به مرجی، روشهای دیرین حنفی چون عقل گرایی، مبارزه با تقلید و دیدگاه انتقادی درباره راویان و احادیث دیده می شود و حتی برخی از صحابه چون ابوهریره مورد نقد قرار گرفته اند.12 در سده های چهارم و پنجم قمری، تبلیغ وسیع مکتب «اهل سنت و جماعت»، آرام آرام رونق مکتب حنفی عدل گرا را کاهش داد.13 به جز بحث ارجاء در میان حنفیان متکلم و عدل گرا، زمینه اختلاف کمتری بین ایشان و تشیع وجود داشته است تا بین تشیع و مکتب حنفی اهل سنت و جماعت. عقل گرایی و پرهیز از تقلید و دوری از جمود بر متون احادیث، نظریه امر بین الامرین در باب قضا و قدر و عدل گرایی، زمینه کمتری برای اختلاف باقی می گذاشت. اما غلبه مکتب حنفی اهل سنت و جماعت، زمینه اختلاف بین شیعیان و حنفیان را بیشتر نمود و خود عنصر حدیث گرایی در این مکتب، در کنار عوامل سیاسی و اجتماعی دیگر، به تدریج به دامنه و عمق اختلافات افزود. مکتب حنفی اهل سنت و جماعت در سده های دوم و سوم قمری در خراسان شکل گرفت. این مکتب نظام اعتقادی خود را برگرفته از آرای ابوحنیفه می دانست و برخی شاگردان عراقی او چون ابویوسف، شیبانی، زفر بن هذیل و حسن بن زیاد لؤلوئی را به عنوان پیشگامان خود قلمداد می کرد و حنفیان عدل گرا را شامل نمی شد.14 این مکتب، به جز تفکر ارجاء، در دیگر مسایل اعتقادی اختلاف ویژه ای با اهل حدیث نداشت و مهم ترین کانون رواج آن، ماوراء النهر و به ویژه دو شهر سمرقند و بخارا بود و اوج شکوفایی آن به دوره سامانیان (389 ـ 261ق) باز می گشت.15 این مکتب بعدها در قالب دو مذهب کلامی ماتریدی و طحاوی ادامه حیات داد. در باب دیدگاههای کلامی ابوحنیفه, اگر معیار داوری ما روایتها، توجیهات و تفسیرهای حنفیان اهل سنت و جماعت از اندیشه های ابوحنیفه باشد، پیداست که دیدگاههای او در مواردی، از مکتب اهل بیت(علیهم السلام) متفاوت می نماید. عقایدی که این گروه از حنفیان به ابوحنیفه نسبت می دهند، همان عقاید مکتب اشعری، ماتریدی و طحاوی با اصطلاحات رایج در نزد این سه مکتب است. اما باید اذعان نمود که آنچه به ابوحنیفه نسبت داده می شود، همگی عین نظریات ابوحنیفه نیست و فرآورده مصلحت سنجی این جماعت و محصول تلاش ایشان برای همرنگ نشان دادن ابوحنیفه با سایر اهل سنت است. پیروان حدیث گراتر ابوحنیفه به منظور سازش و نزدیکی با حدیث گرایان, و به دلیل بدبینی اهل حدیث به ابوحنیفه، به جهت اعتماد بیشتر وی به عقل و رأی و به زعم اهل حدیث، بی اعتنایی وی به احادیث، تلاش نمودند که اختلافات و تمایزات اندیشه های ابوحنیفه را با اهل حدیث کاهش دهند و وی را از عقاید، گرایشها و روشهای مخالف اکثریت اهل سنت تبرئه کنند و در زمره عالمان اهل سنت و جماعت قرار دهند.16 حنفیان اهل سنت و جماعت با اهداف مذکور، کتب منسوب به ابوحنیفه را بازبینی کردند و عناصری از اندیشه های وی را که با عقاید اهل حدیث سازگار نبود، حذف نمودند و یا به نفع عقاید اهل سنت و جماعت تغییر دادند و به توجیه و تفسیر آنها پرداختند. کتب و رساله هایی همانند الفقه الاکبر، العالم و المتعلم و الوصیة که در اصل نیز تألیف شخص ابوحنیفه نبود و به دست شاگردانش تنظیم شده بود، در ادوار بعدی به وسیله حنفیان اهل سنت و جماعت تغییرات بیشتری پیدا کرد، به گونه ای که امروزه مسائل کلامی مطرح در این کتب و رساله ها دقیقاً بر مبنای اندیشه های کلامی مکتب ماتریدی است و حتی اصطلاحات و تعبیرات به کار رفته در آنها (اصطلاح و نظریه کسب، تعبیر بلاکیف در مورد صفات خبری و...) همان اصطلاحات و تعبیراتی است که در حدود یک قرن پس از عصر ابوحنیفه، به دست ابوالحسن اشعری، ابومنصور ماتریدی و ابوجعفر طحاوی به وجود آمده است. در این میان، خود اصطلاح «اهل سنت و جماعت» نیز در زمان ابوحنیفه مرسوم نبوده و پس از عصر وی در سخن کسانی پدید آمد که عقل گرایی معتزلیان و اندیشه های شیعی را نمی پذیرفتند. در زمره آنان نیز برخی پیروان ابوحنیفه قرار داشتند. که بعد ها به مکتب اشعری، ماتریدی و طحاوی روی آوردند و اصطلاح «اهل سنت و جماعت» و یا تعبیر «السواد الاعظم» را برای شناسایی خود از سایر فرق پسندیدند و برگزیدند. بر اساس روایات بسیار محدود حنفیان کلامی و عدل گرا و روایتهای منقول در منابع غیرحنفی (منابع کلامی، تاریخی، مناقب و غیره) و حتی پذیرش برخی روایتها و قرائتهای حنفیان اهل سنت و جماعت و مکتب ماتریدی از اندیشه های کلامی ابوحنیفه، می توان اذعان کرد که وی در زمینه کلام راهی میانه را پیموده است که در بسیاری از مباحث کلامی آن روز، به معارف مکتب اهل بیت(علیهم السلام) نزدیک می شود. به عنوان مثال، عقیده او درباره قضا و قدر و نظریه امر بین الامرین17 با مکتب اهل بیت(علیهم السلام) سازگاری دارد. دیدگاه وی در مورد ضرورت برخورد با امام جائر18 نیز او را از عامه اهل سنت دور می کند و به شیعه و معتزله نزدیک می سازد. نیز موضع او در نزاع مربوط به خلق قرآن با مکتب اهل بیت(علیهم السلام) سازگار است.19 در باب «نظریه ارجاء» نیز باید گفت که ارجاء مورد نظر ابوحنیفه به معنای اباحی گری نیست، بلکه وی با این نظریه عمدتاً دیدگاه خوارج را تخطئه کرده و در پی آن بوده است که راه تکفیر مسلمانان از سوی همکیشانشان را سد نماید. وی هیچ بی اعتنایی به ارزش عمل ندارد و عاصیان را نیز برخلاف جهمیه، به بهشت امیدوار نمی گرداند و حکم اخروی آنها را به خدا وا می گذارد.20 قول به قدمت صفات ذاتی خدا، رؤیت بصری باری تعالی و حمل صفات خبری بر ظواهر آن نیز آن گونه که در منابع حنفیان اهل سنت و جماعت آمده است،21 به احتمال زیاد ساخته و پرداخته ایشان بوده و نمی تواند حاکی از نظریه واقعی ابوحنیفه باشد. زیرا، علاوه بر اصل معتقدات منسوب به ابوحنیفه در این موارد، تعبیرات به کار رفته در تبیین نظریه ابوحنیفه نیز مربوط به مکاتبی چون ماتریدیه، اشاعره و طحاویه است و این اصطلاحات در زمان ابوحنیفه اساساً مرسوم نبوده است. اعتقاد وی در باب شفاعت نیز که مورد پذیرش پیروان ماتریدی اوست، با تعالیم مکتب اهل بیت(علیهم السلام) سازگار است. تنها در زمینه زیادت و نقصان ناپذیری ایمان, نظریه ابوحنیفه با نظریه ایمان در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) سازگاری ندارد.22 البته در این زمینه نیز نظریه ابوحنیفه خالی از مصلحت سنجی اجتماعی نیست. وی این نظریه مصلحت جویانه را بدان سبب ارائه داده است که به لحاظ اجتماعی، دغدغه عمده او در بحث ایمان، از بین بردن زمینه های تکفیر برادران ایمانی از سوی همکیشانشان بوده است. نزاع بر سر مسئله ایمان و ادعاهای مرجئه از یک سو و خوارج از سوی دیگر و پیامد های نظریه خوارج در باب ایمان، زمینه را برای تکفیر مسلمانان از سوی یکدیگر و در نتیجه ایجاد گسست اجتماعی بین مسلمانان فراهم کرده بود. لذا ابوحنیفه با اجتناب از گرایشهای افراطی و تفریطی، به دنبال پیشگیری از گسیختگیهای اجتماعی ـ دینی بوده است. او در عین اینکه بر ارزش عمل صالح در زندگی فردی و ارزش عدالت در زندگی اجتماعی تأکید دارد، بر خلاف خوارج، در زندگی فردی عمل را با همه ارزش آن، جدا از حقیقتی به نام ایمان می شمارد و بدون آنکه به مسلمان عاصی وعده بهشت داده باشد، او را مؤمن و برادر دینی دیگر افراد جامعه می شمارد و بدین ترتیب ولایت را جایگزین برائت خوارج می سازد. با این دیدگاه می توان گفت که نظریه ارجاء ابوحنیفه می توانست در آن روزگار پرآشوبی که با ضعف خلافت مرکزی و ظهور حرکتهای مختلف نظامی با انگیزه های گوناگون مذهبی و سیاسی همراه بود، بدون آنکه مسلمانان را در بعد فردی بر عصیان جری سازد، در بعد اجتماعی آنان را گرد محور «برادر ایمانی» و «ولایت» گرد هم آورد.23 کلام آخر در زمینه دیدگاههای کلامی ابوحنیفه آنکه اگر ما حتی مکتب کلامی ماتریدیه و قرائت ابومنصور ماتریدی از اندیشه های کلامی ابوحنیفه را بپذیریم، باز هم به نظر می رسد که بین عقاید شیعه امامیه و مکتب اهل بیت(علیهم السلام) با مکتب ماتریدی وجوه اشتراک بیشتری وجود دارد تا بین امامیه و سایر مذاهب کلامی. بنابراین، می توان گفت که ماتریدیه نزدیک ترین مذهب کلامی به امامیه است. 3. مقایسه روش و منابع فقهی ابوحنیفه با مکتب اهل بیت(علیهم السلام) ابوحنیفه در اندیشه های فقهی و روش و منابع استنباط خویش، هماهنگی زیادی با مکتب اهل بیت(علیهم السلام) ندارد. با این حال، در مواردی رویکردهای وی از رویکرد عمومی اهل سنت فاصله می گیرد و به مکتب اهل بیت(علیهم السلام) نزدیک می شود. در باب کتاب و سنت، روش استنباط ابوحنیفه و قواعد و اصول استخراج احکام از این دو منبع، هم اشتراکاتی با مذهب اهل بیت(علیهم السلام) دارد و هم تفاوتهایی. اهتمام وی به عام و خاص و نیز مطلق و مقید در قرآن،24 با مذهب اهل بیت(علیهم السلام) سازگار است. اما قواعدی چون تضییق برخی ظواهر و تقسیم احکام به دست آمده از قرآن و سنت به فریضه و واجب،25 از ویژگیهای فقه ابوحنیفه است که در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) وجود ندارد. نگاه انتقادی ابوحنیفه به اقوال و افعال صحابه و تابعین و این منابع مقبول نزد عموم اهل سنت و نگاه انتقادی وی به برخی راویان برجسته و مورد اهتمام اهل سنت چون ابوهریره،26 وی را از رویکرد عمومی اهل سنت جدا می کند و به دیدگاه مذهب اهل بیت(علیهم السلام) نزدیک می سازد. ناگفته پیداست که موضع ابوحنیفه در این چند مورد که با نگاه شیعه هماهنگی قابل توجه دارد، موضع و رویکردی استراتژیک و دارای اهمیت ویژه است. برخورد انتقادی و سخت گیرانه ابوحنیفه با سلسله راویان اهل سنت در حالی است که وی در اخذ روایت از اهل بیت(علیهم السلام) ـ امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) ـ اساساً به دنبال بررسی سندی و نقد رجالی نیست و روایات ایشان را به صورت مرسل می پذیرد و مبنای عمل قرار می دهد. مسئله مهم دیگر بحث رأی یا قیاس و استحسان در فقه ابوحنیفه است. قطعاً تمسک به قیاس و استحسان در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) نکوهش شده و این دو جایگاهی در فقه اهل بیت(علیهم السلام) ندارد. اما فقه ابوحنیفه نیز به رغم برداشت مخالفان و آن گونه که در برخی منابع شیعی تصویر شده است، گرانبار از قیاس نیست و قیاس و استحسان نزد ابوحنیفه در موارد نسبتاً محدودی کاربرد دارد. چند نکته را در خصوص به کارگیری قیاس و استحسان از سوی ابوحنیفه باید در نظر بگیریم: 1. ابوحنیفه رأی را فقط در امور غیرتعبدی و آن هم در صورت عدم وجود نص به کار می گرفت.27 2. وی بسیاری از اخبار مرسل و آحاد به معنای امروزین آن را مبنای استنباط قرار داده و بر قیاس مقدم نموده است.28 3. وی به صورت جزئی نیز موازین و قواعد خاص خود را در استفاده از قیاس و استحسان داشته است.29 با توجه به این نکات، این تصور که عمده کار ابوحنیفه در فقه «اجتهاد در برابر نص» است، تصور بی بنیادی خواهد بود. 4. جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) از دیدگاه ابوحنیفه 4. 1. مسئله امامت و نظریه سیاسی ابوحنیفه الف) ترتیب تفضیل خلفای راشده درباره موضع ابوحنیفه در این مسئله، اختلاف نظرهایی وجود دارد. صیمری از حنفیان متقدم عراق معتقد است که ابوحنیفه و شاگردانش ابویوسف و شیبانی، به تفضیل علی(علیه السلام) بر عثمان اعتقاد داشته اند.30 موفق مکی نیز معتقد است که ابوحنیفه امام علی(علیه السلام) را برتر از عثمان می دانست.31 از ابن عبدالبر نقل شده که ابوحنیفه می گفت: «علیّ احب الینا من عثمان.»32 ابن عبدالبر در جای دیگر می گوید: «قال الامام ابوحنیفة: الجماعة أن تفضل ابابکر وعمر وتحب علیا وعثمان.»33 ابن ابی العز نیز می گوید: «وقد روی عن ابی حنیفة تقدیم علیّ علی عثمان.»34 ملا علی قاری نیز در شرح فقه الاکبر آورده است: «وروی عن ابی حنیفة تفضیل علی(علیه السلام) علی عثمان.»35 قاری به دلیل مخالف بودن نظریه فوق با دیدگاه جمهور اهل سنت، در صحت انتساب آن به ابوحنیفه تردید می کند، اما تقدیم علی(علیه السلام) بر عثمان حتی در روایات شاگردان ابوحنیفه هم آمده است. بر اساس یک روایت از ابویوسف، نظریه «تفضیل شیخین و حب ختنین (البته با تقدیم علی(علیه السلام) بر عثمان)» به ابوحنیفه نسبت داده شده است.36 محمد بن حسن شیبانی نیز در السیرالکبیر می گوید: «ان نوح بن ابی مریم سأل اباحنیفة عن مذهب اهل السنة فقال: ان تفضل ابابکر وعمر وتحبّ علیّاً(علیه السلام) وعثمان.»37 به هر صورت، ابو حنیفه حضرت علی(علیه السلام) را در تمامی جنگهایش بر طریق حق دانسته و دشمنان او را یاغی شمرده است.38 ب) مستحقان امامت و خلافت در این زمینه، دیدگاه ابوحنیفه با دیدگاه رسمی اهل سنت تفاوت آشکاری دارد و به نظریه شیعه بسیار نزدیک است. وی در این باب ضمن بهره گیری از واژه های «امامت» و «امام»، مبارزه علیه امام جائر را همانند شیعه واجب می داند. علاوه بر این، ابوحنیفه امامت و خلافت را حق فرزندان امام علی(علیه السلام) از بطن فاطمه(سلام الله علیها) می دانست و عقیده داشت که خلفای معاصر او خلافت را غصب و در حق اهل بیت(علیهم السلام) ظلم کرده اند.39 از مجموع روایتها می توان به این نتیجه رسید که نظریه ابوحنیفه در باب امامت به عقیده زیدیه نزدیک می شود و بلکه همان عقیده بسیاری از زیدیان است. ج) روش گزینش امام یا خلیفه ابوحنیفه امام را منصوص به وصایت نمی دانست. وی ضمن تأکید بر اینکه امامت از آن فرزندان علی(علیه السلام) است، معتقد بود روش انتخاب امام این است که امام قبل از سلطه پیدا کردن بر مسلمانان، باید سابقاً با بیعت کامل از سوی مسلمانان انتخاب شود، و امامت و خلافت با وصایت و اینکه فرد خودش را امام یا خلیفه فرض کند نیست؛ هر چند مسلمانان بعداً از او پیروی کنند و از خلافتش راضی باشند.40 4. 2. روابط ابوحنیفه با امام باقر(علیه السلام) امام باقر(علیه السلام) در اکثر منابع شیعی و سنی به عنوان استاد ابوحنیفه مطرح شده است.41 روایات ابوحنیفه از امام باقر(علیه السلام) در مواردی از مسانید وی دیده می شود.42 در منابع زیادی، امام باقر(علیه السلام) به عنوان اولین فرد آل البیت(علیهم السلام) که ابوحنیفه از او علم دریافت می کرده، معرفی شده است.43 ابن حجر هیثمی سه نفر از اهل بیت(علیهم السلام) را از استادان ابوحنیفه می داند: امام باقر، امام صادق و زیدبن علی(علیهم السلام).44 در برخی منابع آمده است که حماد بن ابی سلیمان و حفص بن غیاث نخعی (استادان ابوحنیفه)، از زمره اصحاب امام باقر(علیه السلام) بوده اند.45 ظاهراً در یکی از سفرها ابوحنیفه دو سال در مدینه مقیم می شود و جمله معروف او «لولا السنتان لهلک النعمان»46 نشان دهنده این است که او از امام باقر(علیه السلام) استفاده وافر برده است. آلوسی می گوید: «هذا ابوحنیفة وهو من اهل السنة یفتخر ویقول بأفصح لسان: لولا السنتان لهلک النعمان.»47 4. 3. روابط ابوحنیفه با امام صادق(علیه السلام) در منابع شیعی و سنی آمده است که ابو حنیفه بسیار تحت تأثیر شخصیت و مقام علمی امام صادق(علیه السلام) بوده و در این خصوص می گفت: «والله ما رأیت افقه من جعفربن محمد الصادق.» علاوه بر منابع شیعی، بسیاری از منابع اهل سنت نیز امام صادق(علیه السلام) را از استادان ابوحنیفه می دانند.48 ابوزهره جمله «لولا السنتان لهلک النعمان» را در مورد امام صادق(علیه السلام) می داند و می گوید احتمالاً این دو سال همان دو سالی است که ابوحنیفه از نزد ابن هبیره به حجاز مهاجرت و فرار نمود و در آنجا دو سال نزد امام صادق(علیه السلام) شاگردی کرد.49 بر اساس برخی روایات، «مادر ابوحنیفه چندی در عقد امام صادق(علیه السلام) بوده است. » البته برخی این نسبت را ناشی از خلط بین ابوحنیفه و ابوالبختری قرشی می دانند.50 بسیاری از روایات حنفی نیز حکایت از روابط دوستانه ابو حنیفه با امام صادق(علیه السلام) دارد. در جامع المسانید ابوحنیفه چنین آمده است: روزی ابوحنیفه در مراسم حج نزد امام صادق(علیه السلام) آمد و امام با او معانقه نمود و از احوال او و خانواده اش پرسید. فردی سؤال کرد: آیا این مرد را می شناسی؟ امام فرمود: من از احوال او و خانواده اش می پرسم و تو می پرسی آیا او را می شناسی؟ این ابوحنیفه فقیه ترین مردم شهر خود است.51 بر اساس روایت دیگری، فردی نزد ابوحنیفه آمد و گفت: نذر کرده ام مقداری پول به امام عادل بدهم، پیشنهاد می کنی به چه کسی بپردازم؟ ابوحنیفه گفت: اگر می خواهی امام عادل را بشناسی و مال خودت را به او رد کنی، پس او را به جعفر بن محمد(علیه السلام) بده.52 ابوالقاسم بغار از ابوحنیفه نقل می کند: حسین بن زیاد روایت کرده که شنیدم از ابوحنیفه سؤال شد: فقیه ترین کسی که دیدی چه کسی بوده است. وی گفت: جعفربن محمد(علیه السلام)؛ و آن زمانی بود که منصور کسی را به دنبال من فرستاد و گفت: ای ابو حنیفه، همانا مردم پیرامون جعفربن محمد(علیه السلام) گرد آمده اند و شیفته او شده اند. از مسائل مشکلی که داری، تعدادی را جمع کن که از او بپرسی (تا شاید از جواب عاجز ماند و از محبوبیت امام کاسته شود). چهل مسئله را آماده کردم، بعد به سوی منصور در حیره رفتم. منصور قبلاً امام صادق(علیه السلام) را خواسته بود و وی در مجلس نشسته بود. وقتی چشمم به جعفر افتاد، عظمت و هیبتی از او در نظرم نمودار شد که هیبت منصور مرا آن چنان نگرفته بود. سلام کردم و منصور اشاره کرد که بنشینم. سپس به جعفربن محمد(علیه السلام) روی کرد و گفت: ای اباعبدالله! این ابوحنیفه است. وی گفت: بلی می شناسمش. منصور به من گفت: مسائل خود را از ابا عبدالله بپرس. من مسائلم را یک یک از وی سؤال کردم. او جواب می داد و می فرمود: در این مسئله نظر شما (نظر اهل عراق و اصحاب رأی) چنین است، ونظر اهل مدینه (اهل حدیث) چنین است و نظر ما هم این است. در هر یک از مسائل ممکن است با شما هم نظر باشیم و ممکن است با اهل مدینه و ممکن است با هر دو گروه مخالف و نظر مستقل داشته باشیم. چهل سؤال تمام شد و او هیچ کدام را بی جواب نگذاشت. سپس ابوحنیفه گفت: « الیس اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس؛ آیا داناترین مردم آگاه ترین آنها به اختلاف مردم نیست؟»53 ابوزهره می گوید: «علما امام جعفر صادق(علیه السلام) را از استادان ابوحنیفه شمرده اند؛ هر چند هر دو همسن و سال بوده اند.»54 در یکی از روایاتی که حاکی از احترام و ارادت ابوحنیفه به امام صادق(علیه السلام) است، آمده است: ابوحنیفه به در منزل امام صادق(علیه السلام) آمد. امام از خانه خارج شد، در حالی که به عصا تکیه داده بود. ابوحنیفه به حضرت گفت: ای اباعبدالله، این عصا چیست؟ سن و سال تو اقتضا ندارد که به عصا نیاز داشته باشی. امام فرمود: بلی، اما این عصای رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است و می خواهم به آن تبرک بجویم. ابوحنیفه گفت: اگر می دانستم که این عصای رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است، بلند می شدم و آن را می بوسیدم. امام فرمود: سبحان الله! و آرنج ابوحنیفه را کشید و فرمود: ای نعمان! تو می دانی که این [موی من] از موی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و این [پوست من] از پوست رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است، پس چرا نبوسیدی؟ ابوحنیفه خم شد تا دست امام را ببوسد، و دست خود را از آستینش بیرون کشید، دست امام را فشار داد و وارد منزل امام شد.55 در روایت دیگری آمده است: ابوحنیفه به امام صادق(علیه السلام) گفت: فدایت گردم. حدیثی به من بگو تا از تو روایت کنم. حضرت فرمود: پدرانم از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روایت کرده اندکه حضرت فرمود: خداوند میثاق و طینت اهل بیت مرا از اعلی علیین گرفت و طینت شیعه ما را از آن گرفت. اگر اهل زمین و آسمان تلاش کنند تا چیزی را از این حقیقت تغییر دهند، نمی توانند. پس از آن ابوحنیفه و همراهانش به شدت گریستند.56 در روایت مفصل دیگری نیز آمده است زمانی که امام صادق (علیه السلام) به سوی عراق می آمد و وارد «حیره» شد، ابوحنیفه بر آن حضرت وارد شد و درباره «امر به معروف»، «نهی از منکر»، تفسیر آیه «ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم» و «جاودانگی قرآن» از آن حضرت بسیار مؤدبانه سؤال و استفسار نمود.57 قاضی نعمان مغربی می گوید: همانا ابوعبدالله جعفر بن محمد(علیه السلام) و اصحابش، ابو حنیفه و اصحاب وی از اهل عراق را به جهت نزدیکی شان به تشیع رد نمی کردند؛ چون آنها معارف دینی خود را از اصحاب [امام علی(علیه السلام)] که در عراق بودند، فرا گرفته بودند. به همین جهت، امام صادق(علیه السلام) و اصحابش امیدوار بودند که ابوحنیفه و اصحابش به سوی حق بازگردند.58 4. 4. ابوحنیفه و علویان آنچه درباره دیدگاه سیاسی ابوحنیفه آمد، با عملکرد سیاسی وی منطبق است. از آنجا که ابوحنیفه حکومت اموی و عباسی را مشروع نمی دانست، هیچ گاه حاضر نشد دعوت آن حکومتها را مبنی بر همکاری وی با ایشان بپذیرد. ابن هبیره عامل مروان اموی در عراق، با ابوحنیفه صحبت کرد تا وی منصب قضاوت کوفه را متقبل شود، اما ابوحنیفه سر باز زد. به همین دلیل، ابن هبیره یازده روز و هر روز ده تازیانه به ابوحنیفه می زد. با این حال، ابوحنیفه منصب قضاوت را نپذیرفت. افزایش فشار از جانب ابن هبیره، ابوحنیفه را ناچار ساخت تا کوفه را ترک کند و به مکه بگریزد و دو سال بازمانده از سلطه امویان را در آنجا به سر برد.59 در پی پیروزی عباسیان و به خلافت رسیدن سفاح، ابوحنیفه به کوفه مراجعت کرد. در ارتباط با عباسیان نیز تقریباً همه منابعی که درباره ابوحنیفه چیزی نوشته اند، اتفاق نظر دارند و مسلّم دانسته اند که ابوحنیفه خلافت عباسیان را منکر بود و هرگز با سفاح و منصور بیعت نکرد.60 خطیب بغدادی می نویسد: ابوجعفر منصور(عباسی) ابوحنیفه را به بغداد فرا خواند تا منصب قضاوت را به او واگذارد و در آن مورد بسیار اصرار نمود، اما ابوحنیفه نپذیرفت. سپس منصور دستورداد تا ابوحنیفه را به زندان انداختند. پس از آن نیز چندین بار او را از زندان خارج کردند و نزد منصور آوردند. منصور نیز باز منصب قضاوت را به او پیشنهاد کرد، اما ابوحنیفه هرگز نپذیرفت.61 «پافشاری منصور بر اینکه پای ابوحنیفه را به امور دیوانی کشور بکشاند، ممکن است واکنش در برابر پیشینه سیاسی وی بوده باشد.»62 منصور به خوبی می دانست که ابوحنیفه از همان آغاز، حامی قیام های علوی ضداموی و عباسی بوده است و باید با کشاندن پای ابوحنیفه به دربار، او را کنترل کند. وقتی پیشنهاد قضاوت سودی نبخشید، او را به زندان انداخت و سرانجام نیز او را در زندان مسموم نمود. ابوحنیفه از قیامهای علویان مخالف دستگاه اموی و عباسی نیز به صورت جدی حمایت کرد. اکنون در ادامه به روابط ابوحنیفه با علویان و جریان حمایت مالی و تبلیغاتی وی از قیامهای ایشان نگاهی می اندازیم. الف) ابوحنیفه و زیدبن علی(علیه السلام) ابوحنیفه یکی از حامیان جدی قیام زیدبن علی(علیه السلام) به شمار می رود. البته روابط زیدبن علی(علیه السلام) و ابوحنیفه، فراتر از یک چارچوب سیاسی صرف است و جنبه عمیق علمی دارد. زیدبن علی(علیه السلام) در بسیاری از منابع شیعی و سنی به عنوان استاد ابوحنیفه مطرح است و ابوحنیفه از وی به ویژه در بینش سیاسی خود بسیار متأثر بوده است. در برخی از نقلها آمده است که ابوحنیفه در ایام اقامت خود در حجاز، دو سال نزد زید بن علی(علیه السلام) شاگردی کرده و از علم و فقه، سرعت جوابگویی، بیان زیبا و قدرت اقناع زید بسیار تمجید نموده است.63 ابوزهره می گوید: ابوحنیفه درباره عباسیان چیزی نگفت تا اینکه فرزندان علی(علیه السلام) در برابر عباسیان قد علم کردند و خصومت بین ایشان شدت گرفت. ابوحنیفه دوستدار فرزندان علی(علیه السلام) بود و به آنها تعصب داشت و برای آنها ایثار می کرد و طبیعتاً از غضب آنها غضبناک می شد؛ خصوصاً هنگام قیام نفس زکیه و ابراهیم برادرش که ابوحنیفه با پدر ایشان رابطه علمی داشت و او از شیوخ ابوحنیفه محسوب می شد.64 ابن بزازی در مناقب خود آورده است: زمانی که زید بن علی زین العابدین(علیه السلام) در سال 121هجری علیه هشام بن عبدالملک قیام نمود، ابوحنیفه گفت: قیام او شبیه خروج جدش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در روز جنگ بدر است.65 به ابوحنیفه گفتند: چرا خودت همراه او قیام نکردی؟ در جواب گفت: امانتهای مردم نزد من است. این امانتها را به ابن ابی لیلی عرضه کردم و نپذیرفت. لذا ترسیدم که جاهلانه بمیرم. روایت دیگر این است که ابوحنیفه دلیل عدم حضور نظامی خود در قیام زید را این گونه بیان کرد: اگر یقین می داشتم که مردم او را ترک نمی کنند و تنها نمی گذارند، چنان که پدرش را تنها گذاشتند، قطعاً به همراه او جهاد می کردم؛ چون او امام بر حق است، اما فعلاً با مالم او را همراهی می کنم.66 در منابع متعدد آمده است که پس از آن ابوحنیفه ده هزار درهم برای زید فرستاد و به فرستاده خود گفت: «عذر مرا برای زید بازگو کن.»67 ابوالفرج اصفهانی به نقل از فضیل بن زبیر می نویسد: ابوحنیفه به من گفت: از فقها چه کسانی با زید همراهی کرده اند؟ گفتم: سلیمة بن کهیل، یزید بن ابی زیاد، هارون بن سعد، هاشم بن برید، ابوهاشم رمانی، حجاج بن دینار و جز آنان. ابوحنیفه گفت: به زید بگو من برای تقـویت تو در جهـاد علیـه دشمنانت، امکاناتی اختصاص داده ام و تو و اصحابت می توانی با آن سلاح و ابزار جنگـی تهیه کنی. فضیل می گوید: سپس کمک مورد نظر را به من داد تا به زید بسپارم و زید آنها را از من گرفت.68 ب) ابوحنیفه و نفس زکیه و ابراهیم بن عبدالله محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب(علیه السلام)، معروف به «نفس زکیه»، در سال 145هجری در مدینه علیه منصور عباسی قیام کرد. نفس زکیه برادرش ابراهیم بن عبدالله بن حسن را به بصره فرستاد تا از مردم و شیعیان آنجا برای همراهی با وی دعوت کند. تعدادی از فقهای عراق به دعوت نفس زکیه و ابراهیم جواب مثبت دادند. از آن جمله، ابوحنیفه جدی ترین فقیهی بود که در تأیید و همکاری با نفس زکیه و ابراهیم نفوذ خود را به کار گرفت. او مردم را به یاری ابراهیم ترغیب می کرد و در نامه ای از ابراهیم دعوت کرد تا به کوفه بیاید و از یاری بیشتر وی برخوردار گردد.69 خطیب بغدادی نقل می کند: ابواسحاق فزاری گفته است: خبر مرگ برادرم از عراق به من رسید (که با ابراهیم بن عبدالله طالبی خروج کرده بود). من به کوفه آمدم و به من خبر رسید که او کشته شده و با سفیان ثوری و ابوحنیفه مشورت کرده است... نزد ابوحنیفه آمدم و از او پرسیدم: آیا از تو استفتا کرده بود؟ گفت: بلی. گفتم: چه فتوا دادی؟ گفت: فتوای قیام دادم. سپس به او گفتم: خداوند به تو جزای خیر ندهد. گفت: این نظر من است. سپس برای او در رد نظرش حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل کردم. ابوحنیفه گفت: «این حدیث خرافه [و غیرمعتبر] است.»70 زفر بن هذیل (شاگرد ابوحنیفه) می گوید: ابوحنیفه حمایت خود را از قیام ابراهیم علنی کرده بود و فتوا به همراهی با او می داد. او به همراه مسعر بن کدام به ابراهیم نوشت که به کوفه بیاید و آنان تعهد می کنند تا وی را یاری دهند و مردم کوفه را با وی همراه سازند. مرجئه از این بابت به ابوحنیفه و مسعر انتقاد می کردند.71 ابوالفرج اصفهانی نیز می گوید: ابواسحاق فزاری می گوید: نزد ابوحنیفه آمدم و به او اعتراض کردم و گفتم: آیا از خدا نمی ترسی که به برادر من فتوای قیام به همراه ابراهیم دادی تا به قتل رسید؟ ابوحنیفه در پاسخ گفت: کشته شدن برادر تو برابر است با اینکه او در روز جنگ بدر کشته شده باشد، و شهادت او در کنار ابراهیم برای او از زندگی بهتر است. فزاری اضافه می کند: پرسیدم: چرا خود نرفتی؟ ابوحنیفه گفت: امانتهای مردم نزدم بود.72 ابراهیم بن سوید حنفی می گوید: در ایام قیام ابراهیم، ابوحنیفه مهمان من بود. از او پرسیدم: پس از حج واجب، آیا قیام به همراه این شخص بهتر است یا حج مستحبی؟ ابوحنیفه گفت: «یک جهاد پس از حجةالاسلام برتر از پنجاه حج [مستحبی] است.»73 نیز وی نقل کرده است که زنی نزد ابوحنیفه آمد و گفت: فرزند من قصد خروج با این مرد (ابراهیم) را دارد. در این باره چه می گویی؟ ابوحنیفه گفت: «او را منع نکن.»74 حماد بن اعین نیز می گوید: « ابوحنیفه مردم را به خروج با ابراهیم تحریک می کرد و آنان را به پیروی از او دستور می داد.»75 ابن بزازی نقل می کند که هرگاه نام ابراهیم بن عبدالله نزد ابوحنیفه برده می شد، اشک در چشمان او حلقه می زد.76 عبدالله بن ادریس نیز می گوید: «ابوحنیفه بر منبر نشسته بود و دو نفر از او در مورد خروج با ابراهیم استفتا کردند و او در جواب گفت: قیام کنید.»77 همچنین ابوالفرج اصفهانی از محمد بن منصور راضی نقل می کند که ابوحنیفه در نامه ای که به ابراهیم بن عبدالله نوشت، چنین آورد: وقتی بر دشمن غلبه کردی، به سیره جدت علی بن ابی طالب(علیه السلام) درباره اصحاب جمل با آنان رفتار نکن که شکست خورده را نکشت و اموال را بر نداشت و فراری را دنبال نکرد و مجروح را از میان نبرد؛ زیرا آنان گروه حامی ـ پشتوانه و عقبه ـ نداشتند؛ بلکه به سیره جدت در صفین عمل کن که اسیر می کرد و جریح را نابود می کرد و غنائم را تقسیم می نمود؛ زیرا پشت سر این سپاه اهل شام بودند و در آنجا زندگی می کردند.78 این نامه به دست منصور افتاد. به همین خاطر ابوحنیفه را فرا خواند و مسموم کرد. ابوحنیفه پس از مرگ در بغداد مدفون شد.79 ابن حجر هیثمی و صاحب عقودالجمان نیز جریان ده روز تازیانه زدن به ابوحنیفه را به دستور منصور و در جریان قیام ابراهیم بن عبدالله می دانند و نقل می کنند که منصور ابوحنیفه را برای قضا و اینکه در تحت فرمان او قاضی بلاد اسلامی باشد، فرا خواند و ابوحنیفه امتناع کرد. منصور خشمگین شد و قسم خورد که اگر نپذیرد وی را به زندان اندازد و بر وی سخت بگیرد. ابوحنیفه باز هم نپذیرفت و منصور وی را به زندان انداخت. پس از آن منصور همیشه برای وی به زندان پیام می فرستاد که اگر دوست دارد آزاد شود، باید منصب قضاوت را بپذیرد، اما ابوحنیفه همچنان مقاومت می نمود. از آنجا که ابوحنیفه به شدت به امتناع خویش ادامه می داد، منصور دستور داد تا او را هر روز از زندان خارج کنند و روزانه ده تازیانه به او بزنند و در بازار بگردانند. این دستور اجرا شد و هر روز به گونه ای او را تازیانه های شدید و دردناکی می زدند که خون از پشت پاهای او جاری می شد و با داد و فریاد او را در بازار می گرداندند و دوباره به زندان بر می گرداندند. در زندان نیز حتی خوراک و آب آشامیدنی را از وی مضایقه می کردند تا اینکه پس از پنج روز در حال گریه و دعا از دنیا رفت.80 ابن حجر و محمد بن یوسف صالحی در نقل دیگری آورده اند که جماعتی روایت کرده اند که [در زندان] به ابوحنیفه قدحی دادند که در آن سم ریخته شده بود. ابوحنیفه از خوردن آن امتناع ورزید و گفت: من می دانم که چه چیزی در قدح است؛ بنابراین، در قتل نفسم با شما همکاری نخواهم کرد. سرانجام نوشیدنی را به زور به دهان وی ریختند و او جان باخت. گفته شده که این ماجرا در حضور منصور انجام گرفت و ابوحنیفه وقتی احساس کرد که می میرد، به سجده رفت و در حال سجده از دنیا رفت.81 ابن حجر اضافه می کند که گفته شده امتناع از پذیرش منصب قضا نمی توانست دلیل منصور برای این قتل شنیع باشد. سبب اصلی آن بود که برخی دشمنان ابوحنیفه به منصور خبر رسانده بودند که او ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن علی(علیه السلام) را که در بصره علیه منصور قیام کرده بود، علیه حکومت منصور بر انگیخته است. بدین جهت، منصور از اینکه ابوحنیفه از همکاری با وی سر باز زده و ابراهیم را با مال هنگفتی تقویت نموده است، خشمگین شد. به همین سبب، منصور ابوحنیفه را به بغداد فراخواند و چون بهانه ای برای قتلش نداشت، از او درخواست نمود تا منصب قضاوت را بپذیرد ـ با آنکه می دانست ابوحنیفه هرگز نمی پذیرد ـ تا با امتناع ابوحنیفه، سببی برای قتلش فراهم کند.82 برخی به دلیل همکاریهای ابوحنیفه با علویان و شاگردی و روابط علمی او با ایشان، ابوحنیفه را «شیعه زیدی» و «زیدی بتری» نامیده اند.83 هر چند این نسبت دارای مفهوم دقیق فرقه شناختی نیست،84 اما روشن است که علاوه بر عملکرد سیاسی ابوحنیفه، دیدگاه سیاسی و نظریه وی در مورد امامت، شبیه دیدگاه زیدیه است. ما از قرن سوم به بعد شاهد اختلاطی بین فقه شیعی زیدی، حنفی و اعتقاد معتزلی هستیم. دلیل این امر نیز در همان تحولات انقلابی و فکری میانه قرن دوم هجری و وقوع دو قیام زیدی (قیام نفس زکیه و ابراهیم) نهفته است. علاوه بر ابوحنیفه و تعدادی از فقهای دیگر، برخی از رهبران معتزله نیز از این قیامها حمایت کردند. این نزدیکی به مرور سبب شد تا فقه حنفی و کلام معتزلی در میان زیدیه رواج یابد. این روند تا قرن هفتم هجری نیز ادامه می یابد. یکی از نمونه های آن، موفق بن احمد خوارزمی حنفی است که هم حنفی است، هم معتزلی و هم زیدی. همراهی ابوحنیفه با قیامهای علوی سبب شد تا بعدها نیز برخی از حنفیان با این قیامها همراهی کنند؛ گرچه این مسئله به صورت شایسته در میان حنفیان جا نیفتاد و رویه انقلابی ابوحنیفه در میان طرفداران وی ترک شد.85 موفق مکی نیز به دلیل همان روش و منش سیاسی و کلامی ابوحنیفه، وی را شیعه می خواند و می گوید در او نزعه شیعی وجود داشت.86 به نقل مکی، ابوحنیفه خود درباره علل دشمنی محدثان با وی می گفت: «دشمنی محدثان با ما برای آن است که ما خاندان رسول(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت او را دوست می داریم و به فضایل ایشان معترف هستیم».87 محمد بن جعفر دیباج، فرزند امام صادق(علیه السلام) و یکی از امامان زیدی، ضمن ستایش از ابوحنیفه، عمل او در یاری زید را دلیل مودت و دوستی او به اهل بیت(علیهم السلام) دانسته است. ابوالفرج نقل می کند که امام باقر(علیه السلام) در دارالاماره صدا می زد: خدا رحمت کند ابوحنیفه را که مودت و دوستی او به ما اهل بیت(علیهم السلام) در یاری رساندن وی به زید بن علی(علیه السلام) و نیز برخوردش با ابن مبارک و نفرین او که فضائل ما را کتمان می کرد، ثابت شد.88 4. 5. اعتماد ابوحنیفه به روایات اهل بیت(علیهم السلام) ابوحنیفه ضمن نقل روایتهای معتنابه از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) که در مسانید او فراوان به چشم می خورد،89 به احادیث منقول ایشان به راحتی اعتماد می کند و حتی در پی بررسی سلسله سندی آنها بر نمی آید. در این زمینه شیخ مفید(قدس سره) روایت زیر را نقل می کند: محمد بن یزید البانی می گوید: نزد جعفر بن محمد(علیه السلام) بودم که عمربن قیص ماصر، ابوحنیفه و عمر بن ذر، با جمعی از اصحابشان وارد شدند و از حضرت در باره ایمان سؤال کردند. حضرت فرمود: قال رسول الله(صلی الله علیه وآله): «لایزنی الزانی وهو مؤمن، ولایسرق وهو مؤمن، ولایشرب الخمر وهو مؤمن.» افراد حاضر در مجلس به یکدیگر نگاه کردند. عمر بن ذر به حضرت گفت: پس اینها را چه بنامیم؟ حضرت فرمود: به چیزی که خدا آنها را نامیده و به اعمالشان؛ خداوند می فرماید: «والسارق والسارقة... الزانی والزانیة...». افراد به همدیگر نگاه کردند... . و هنگامی که از مجلس خارج شدیم، عمربن ذر به ابوحنیفه گفت: چرا نپرسیدی که (امام صادق(علیه السلام)) از طریق چه کسی این روایت را از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل می کند؟ ابوحنیفه در پاسخ گفت: از کسی که (به صورت مستقیم) می گوید: «قال رسول الله(صلی الله علیه وآله)»، نیازی به سؤال (از سند) نیست.90 بر اساس یک روایت دیگر، ابوحنیفه در مورد امام صادق(علیه السلام) می گفت: «من رجال حدیث را دیده و از آنها حدیث فرا گرفته ام، اما جعفر بن محمد(علیه السلام) صحفی است». وقتـی این سخـن به گوش امام صـادق(علیه السلام) رسیـد، حضرت خندید و فرمـود: «او راست می گوید، من صحفی هستم. من صحف اجدادم و صحف ابراهیم و موسی(علیهم السلام) را خوانده ام.»91 روایات منقطع منقول از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) که ایشان مستقیماً «قال رسول الله(صلی الله علیه وآله)» می فرمایند، از طریق ابوحنیفه در کتاب الـآثار ابویوسف فراوان به چشم می خورد. به عنوان نمونه، در باب نماز نافله، روایتی به این سبک آمده است: «روی ابویوسـف عن ابی حنیفـة عن ابی جعفر محمد بن علی(علیه السلام) عن النبی(صلی الله علیه وآله) انه کان یصلـی بعد العشـاء الاخرة الی الفجر، فیما بین ذلک ثمانی رکعات و... .»92 ابو زهره می گوید: ابوحنیفه حدیث را به صورت منقطع از امام باقر(علیه السلام) نقل می کند که سندش از خود وی (امام باقر) تجاوز نمی کند و ابوحنیفه حدیث را به این صورت از کسی نمی پذیرد مگر اینکه آن شخص از جهت ثقه بودن و اطمینان در نزد وی منزلتی یگانه داشته باشد؛ زیرا این (روایت از امام باقر) در حقیقت تلقی علم است نه صرفاً تلقی روایت.93 4. 6. ابوحنیفه و نقل فضائل اهل بیت(علیهم السلام) همان گونه که در فصل چهارم اشاره کردیم، ابوحنیفه جز در ستایش ائمه اهل بیت(علیهم السلام) و افراد وابسته به این خاندان، سخنی نگفته و در شأن کسی فضیلتی نقل نکرده است. جدا از برخی سخنان او که در شأن امام علی(علیه السلام)، صادقین و زیدبن علی در فصول قبلی گذشت، فضایل دیگری نیز در مورد ائمه اهل بیت(علیهم السلام) از ابوحنیفه نقل شده است. ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب نقل می کند که ابوحنیفه می گفت: «مدتی نزد جعفر بن محمد(علیه السلام) رفت و آمد می کردم. او را همواره در یکی از این سه حالت می دیدم؛ یا نماز می خواند، یا در حال روزه بود و یا قرآن تلاوت می کرد و هرگز او را ندیدم که بدون وضو حدیث نقل کند».94 نیز از ابوحنیفه روایت شده است که در مورد امام صادق(علیه السلام) می گفت: «در علـم و عبادت و پرهـیزگـاری برتر از جعفـربن محمد(علیه السلام) هیچ چشمـی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ بشری خطور نکرده است.»95 در روایت دیگری پس از ذکر برخی مذاکرات ابوحنیفه با امام صادق(علیه السلام) آمده است: «ابوحنیفه سر امام را بوسید و از خانه آن حضرت خارج شد، در حالی که می گفت: امام صادق(علیه السلام) داناترین مردم است و من نزد او عالمی ندیدم. »96 در روایت دیگری که در منابع متعدد آمده است، ابوحنیفه به مدح امام موسی کاظم(علیه السلام) می پردازد و از دانایی آن حضرت خبر می دهد و پس از گفت و گوی با او، در شأن آن حضرت می گوید: «ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم».97 در تحف العقول ذیل همین روایت آمده است که ابوحنیفه می خواست به منظور سؤال در باب جبر و اختیار پیش امام صادق(علیه السلام) برود. وقتی جواب سؤالش را از امام کاظم(علیه السلام) دریافت نمود، به جواب آن حضرت اکتفا و اعتماد کرد و دیگر نیازی ندید که به امام صادق(علیه السلام) مراجعه کند.98 4. 7. پذیرش مرجعیت علمی اهل بیت(علیهم السلام) برخی روایات منقول در منابع شیعی حاکی از این است که ابوحنیفه اهل بیت(علیهم السلام) را به عنوان مرجع علمی می پذیرفته و در برابر سخنان ایشان موضع مخالف نمی گرفته است. به عنوان نمونه، در کافی روایتی از معاویة بن عمار نقل شده است که بر اساس آن، ابوحنیفه با شنیدن حکم مسئله ای در باب ارث از امام صادق(علیه السلام)، از نظر خود بر می گردد و به فرموده امام(علیه السلام) گردن می نهد.99 همین ماجرا را شیخ طوسی(قدس سره) این گونه روایت نموده است: معاویة بن عمار می گوید: من به ابوحنیفه گفتم که حکم مسئله را از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم و ایشان چنین جواب دادند. ابوحنیفه گفت: «قسم به خدا سخن او سخن حق است» و نظر امام صادق(علیه السلام) را پذیرفت و به اصحاب خود نیز آن را اعلام نمود. من به جهت کاری در جلسه ابوحنیفه نشستم و شنیدم که اصحاب وی در خصوص فرموده امام صادق(علیه السلام) با هم صحبت می کردند. برخی اصحاب ابوحنیفه از نظریه پیشین ابوحنیفه سخن می گفتند و آنان که تغییر نظر ابوحنیفه را شنیده بودند، [کسانی را که از نظریه نخستین ابوحنیفه سخن می گفتند] تخطئه می کردند.100 در روایت مفصل دیگری که گفت و گویی بین ابوحنیفه و امام صادق(علیه السلام) را گزارش می کند، آمده است که پس از پایان گفت و گو، ابوحنیفه در مورد اهل بیت(علیهم السلام) و امام صادق(علیه السلام) گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته».101 شیخ صدوق نقل می کند که ابوحنیفه می گفت: «لولا جعفر بن محمد(ع) ما علم النّاس مناسک حجّهم.»102 روایاتی که ذیل عناوین نقل فضایل، اعتماد به روایات اهل بیت(علیهم السلام) و برخی روایاتی که ذیل عناوین دیگر پس از این خواهد آمد، همگی دال بر این است که ابوحنیفه اهل بیت(علیهم السلام) را به عنوان مرجع در
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام . در این وب ساده تحقیقی سعی میکنم انچه مربوط به دفاع از راه حق و صراط مستقیم است ارائه دهم . هیچ خصومت و کینه عامیانه با برادران اهل سنت ندارم و سعی میکنم از راه منطق و دلیل مخاطبان محترم را از خدمات علمی این وب بهرمند کنم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آمريكائي ها در افغانستان چه چيزي را دنبال ميكنند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 103
  • بازدید سال : 191
  • بازدید کلی : 9,190
  • کدهای اختصاصی
    ------------------ ----------------
    --------------- = --